"بیا از یاد دنیا بریم!"
اولین جمله ای است که خواهم گفت.
توی چشمانش شک و تردید و ترس.
لبخندی که روی صورتش میماسد.
به تته پته می افتد.
آنجاست که من دستانش را محکم می گیرم.انگشتان یخ زده اش میان انگشتان یخ زده ام، از جایی بیرون هر دو مان گرما میگیرد.
آنجاست که من دستانش را محکم می گیرم.انگشتان یخ زده اش میان انگشتان یخ زده ام، از جایی بیرون هر دو مان گرما میگیرد.
ذوب می شویم .
از چشم های هم چکه می کنیم.
از چشم های هم چکه می کنیم.
تبخیر میشویم.
ابر می شویم.
باران می شویم.
قطره می شویم.
دریا می شویم.
غرق می شویم.
نهان می شویم....
آنجاست که می گویم :
"ما که فراموش کردن بلد نیستیم....
باید دست های هم را بگیریم و فراموش شویم."
توی چشمانش اطمینان و ایمان.
لبخندش مستدام.
صدایش استوار.....